حرف...

ساده می بینی ام


ساده نمی بینمت


هزار خط از تو بیرون می زند


که هزار جاده می شود


منتهی به دور تا دور من


بازی شروع می شود


طاس که می اندازم


تو شش می آوری


و نردبانهایی که از من رشد می کنند . . .


بی هیچ زحمتی ، رسیده ای به خانه ، یک استکان چای و دو کلام حرف خصوصی


طاس می اندازم . . .


مارهایی که سربرآورده اند


والضالین ام می کنند


راه هایی که به تو ختم نمی شوند


پیچم می دهند


طاس می اندازم


نردبان کوچکی از دستهایت پایین می آید


راه گم کرده فانوس نمی خواهم


که نصیب مارانیست




حالا . . .


کمی شبیه پدر ژپتو شده ام


توی شکم بزرگترین مار


که به تو ختم نمی شود


باز امشب...

باز امشب غزلی کنج دلم زندانی است

آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است

هیچ ﮐس تلخی لبخند مرا درک نکرد

های های دل دیوانه من پنهانی است

ما...

تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم

ما که به هم نمیرسیم بسه دیگه بزار برم

کی گفته که به جرم عشق یه عمری پرپرت کنم

حیف تو نیست کنج قفس چادر غم سرت کنم

من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها

من عاشقم همین و بس غصه نداره بی کسی

 قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم